آرامش نه عاشق بودن است نه گرفتن دستی که محرمت نیست نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای... آرامش حضور خداست وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند... وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری ، وقتی مطمئن باشی با او هرگز تنها نخواهی بود ... آرامش یعنی همین ،تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری .. ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽﺳﺖ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺧﻮﺏ، ﻗﺸﻨﮓ ﭼﻬﺮﻩﺍﺵ ﻧﻮﺭﺍﻧﯿﺴﺖ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ، ﺑﺎ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ، ﺳﺎﺩﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﻦ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺫﮐﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻣﯽﻧﮕﺮﻡ، ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻗﺺﮐﻨﺎﻥ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ.
زندگی ات را محدود به بودن و نبودن آدمها نکن.. روی پاهای خودت بایست تا تنهایی ات را بیهوده نیابی و هیچکس را بهترینِ زندگی ات خطاب نکن...
یادت باشد
آدمها بهترین که خطاب شوند خیالاتی میشوند.. هوا برشان میدارد و تو را به هر جهت که بخواهند میبرند...
زندگی ات را که مشروط به دیگران کنی جایی برای کشف خودت باقی نمی گذاری.. آدمها که مهم تلقی شوند تغییرت میدهند. آنوقت تو میمانی و یک دوگانگی شخصیت
یادت باشد
کسی بهترینِ زندگی ات میشود که خودش بخواهد.. مبادا عروسک خیمه شب بازی دست دیگران شوی
مگذار زندگی ات محتاج تأیید گرفتن از دیگران باشد..
با دهن کجی به تنهایی درونی ات، حفظ ظاهر کن..
از ترس بی کسی به آغوشهای پیش پا افتاده پناه نبر
هر تازه وارد، رنجی تازه است.
یادت باشد تازه واردها هم ازترس تنهایی به آغوش تو پناه
می آورند...
دست تنهایی ات را به سمت هیچکس دراز نکن
تا منت هیچ خاطره ی اشتباهی بر سر بی کسی ات نباشد
جهان از چشم تو نخواهد افتاد
مادامی که از چشمهای خودت نیفتاده باشی ...
گر کسی تو را با تمام مهربانی ات دوست نداشت، دلگير مباش
که نه تو گناهکاری
نه او!
من عیسی نامی را ميشناسم
که ده بيمار را در يک روز شفا داد ...
و تنها يکی سپاسش گفت!!!
من خدايی ميشناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده ...
يکی سپاسش ميگويد و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار
بهتر از آنچه عیسی و خدايش را سپاس گفتند،
از تو برای مهربانی ات قدردانی میکنند
پس از ناسپاسی هايشان مرنج
و در شاد کردن دل هايشان بکوش ...
که اين روح توست
كه با مهربانی آرام ميگيرد
تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيری ...
خوبی دليل جاودانگی تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار
نه برای آنکه دوستت بدارند ...
تو به پاس زيبايی عشق ،
عشق بورز و
جاودانه باش ......
زن و شوهري با کشتي به مسافرت رفتند. کشتي چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفاني آمد و موج هاي هولناکي به راه انداخت، کشتي پر از آب ميشد ترس همگان را فراگرفت و ناخدا مي گفت که همه در خطرند و نجات از اين گرفتاري نياز به معجزه خداوندي دارد. زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند و بر سر شوهر داد و بي داد زد اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بيشتر اعصابش خورد شد و او را به سردي و بيخيالي متهم کرد شوهر با چشمان و روي درهم کشيده به زنش نگريست خنجري بيرون آورد و بر سينه زن گذاشت و با کمال جديت گفت: آيا از خنجر مي ترسي؟ گفت: نه شوهر گفت: چرا؟ زن گفت: چون خنجر در دست کسي است که به او اطمينان دارم و دوستش دارم شوهر تبسمي زد و گفت: حالت من نيز مانند تو هست اين امواج هولناک را در دستان کسي مي بينم که بدو اطمينان دارم و دوستش دارم!! زمانيکه امواج زندگي تو را خسته و ملول کرد طوفان زندگي تو را فرا گرفت همه چيز را عليه خود مي ديدي نترس! زيرا خدايت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفانهاي زندگيت توانا و چيره است..
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0